و اینک عشق

سلام اي دختران چشم بادامي‌!
من امشب شعر چشمان شما را مي‌سرايم باز
چقدر از دست چشمان شما كام زمين تلخ است
پريشب پيش «بابا» رفته بودم من‌،
دلش خون بود
دو چشمش مثل چشمان شما شرمندة «البرز» و «كارون‌» بود
پريشب مادرم كابل
تمام گيسوانش را به دستش كند و در درياي هامون ريخت
خودش ديوانه‌آسا، سر برهنه
خويش را انداخت ميان
موج‌هاي ياغي هلمند
به كام موج‌ها فرياد مي‌زد
كجا شد دخترانم‌!
دختران چشم بادامي
سلام اي دختران چشم بادامي‌!
به هر باري كه چشمانم به چشمان شما افتاد،
با خود آرزو كردم
كه كاش‌، اي كاش من هم قطره اشكي مي‌شدم
يك روز

و مي‌غلتيدم از مژگان خونين شما بر خاك
شبي در خواب ديدم مادرم
لب يك جوي پُرخون ايستاده
مختصر مي‌خواند
دو مرغي ناگهان از آسمان آمد
و هردو بال‌هاي خويش را در جوي پُرخون شست
همين‌كه مرغ‌ها برخاست
دمادم جوي خون خشكيد
و مادر پَر درآورد و به سوي آسمان‌ها رفت
چه كس از جمع‌تان خواب مرا تعبير خواهد كرد؟
الا اي دختران چشم بادامي

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:دختران کابلی,ساعت22:55توسط بنجامین پرند | |